Recent Posts
Tuesday, January 7, 2014
Tuesday, December 31, 2013
My ARCHI project models
ارسال شده توسط
Arman Archi
The models of my architecture project at the school of architecture. I threw them away.
Model 1, scale 1/2000
Model 2, scale 1/500
© mahdi shadkar
دو روز پیش، ماکت های پروژه ی پایانی مدرسه ی معماری ام را دور ریختم. یعنی مجبور به این کار شدم. چون جای نگهداشتنش را نداشتم و نیز برای اسباب کشی بار خاطر بود. البته در آتلیه عکس مدرسه معماری، عکس های زیادی از ماکت هایم انداخته بودم ولی باز دلم نمی آمد عکس نگیرم. برای همین، ماکت ها را که پایین بردم، جلوی در خانه در پیاده رو آنها را گذاشتم روی زمین و با موبایل جدید نکسوس ۵ چند عکس پلان از ماکت هایم انداختم.
ماکت ها به دیار عدم رهسپار شدند. اما عکس هایشان ماندگار شدند.
Wednesday, December 18, 2013
تولد ۳۲ سالگی
ارسال شده توسط
Arman Archi
سه روز پیش یعنی ۲۵ آذر، تولد ام بود. این روزهای شلوغ، که هم من سرم شلوغ است هم دوستانم مشغول درس و کتاب و مدرسه، با این حال برای من جشن تولد گرفتند.
به کافه ای نزدیک میدان شاتله رفتیم و دوستان برایم کیک تدارک دیده بودند و نیز دست جمعی یک هدیه ارزشمند بهم دادند.
دوربین دیانا لوموگرافی با افزونه ی پولاروید که میشه یک دوربین پولاروید خیلی خوب.
امروز هم رفتم برای این دوربین ام کاغذ عکس پولاروید و یک لنز واید گرفتم. هنوز باتری نخریدم تا راه اندازی این دوربین کامل شود.
فردا حتما عکس های خوبی باهاش خواهم گرفت.
دوستانی بهتر از آب روان. از همینجا تک تک شان را می بوسم. برای دخترا صلوات می فرستم البته :))
به کافه ای نزدیک میدان شاتله رفتیم و دوستان برایم کیک تدارک دیده بودند و نیز دست جمعی یک هدیه ارزشمند بهم دادند.
دوربین دیانا لوموگرافی با افزونه ی پولاروید که میشه یک دوربین پولاروید خیلی خوب.
امروز هم رفتم برای این دوربین ام کاغذ عکس پولاروید و یک لنز واید گرفتم. هنوز باتری نخریدم تا راه اندازی این دوربین کامل شود.
فردا حتما عکس های خوبی باهاش خواهم گرفت.
دوستانی بهتر از آب روان. از همینجا تک تک شان را می بوسم. برای دخترا صلوات می فرستم البته :))
Sunday, December 15, 2013
Farewell to Mandela in Paris
ارسال شده توسط
Arman Archi
روز ۱۲ دسامبر یعنی شش روز پس از مرگ نلسون ماندلا، به سفارت افریقای جنوبی در پاریس رفتم. سفارت افریقای جنوبی در خیابان کنار رودخانه ی سن، به نام «اورسی» واقع شده است، و کمابیش در صد متری وزارت خارجه فرانسه قرار دارد.
مسیر خانه تا سفارت را با دوچرخه پیمودم و همچنانکه در خیابان اورسی به دنبال پلاک مورد نظر بودم، به ناگاه با دیوار سنگی سیاهی روبرو شدم که گلباران شده بود. درست فهمیده بودم. همانجا بود.
شاخه های گل بر روی دیوار و کنار دیوار در کنار عکس های جوانی تا کهنسالی ماندلا ، موج میزد، که توجه همگان را جلب می کرد. برخی از رهگذران، تاملی می کردند و می رفتند و برخی دیگر که گردشگر بودند و دوربین به دست، چند عکسی می گرفتند. ولی کسی را ندیدم که به درون سفارت برود.
داخل شدم. گفتم برای نوشتن در دفتر یادبود ماندلا آمده ام. در را بگشود و من وارد لابی شدم. یک دیوار در روبروی خود یافتم با عکس های بسیار از ماندلا به دیوار، و یک عکس قاب شده روی میزی با روکش سفید، و پرچمکی کنارش، و دفتری در جلویش، و صندلی ای برای نشستن و نوشتن.
اتاق کوچک دیگری بود که یک میز کوچک با قاب عکسی از ماندلا در آن بود و دو پرچم در دو طرفش و شمعی در کنارش، و دفتری مشابه و خودکاری مشابه.
پشت هر دو میز نشستم و در هر دو دفتر نوشتم. کمی هم عکس گرفتم. آن مدت که من آنجا بودم، کسی نیامد. دفترها هم خالی بود. پیام های نوشته شده ی پیش از پیام من، تاریخ دیروز را داشت. صفحه ای به پیش ورق زدم، تاریخ دو روز پیش را داشت.
یک حس تنهایی داشت آنجا. غمگین بود. مهجور بود.
بیرون آمدم، باز مشغول عکس گرفتن از گلهای کناره بیرونی دیوار سفارت بودم. کسی کاغذی نوشته بود : تو یک فرشته ای. در آرامش به آسمان بازگرد. اشک از چشمانم جاری شد.
مهدی شادکار
۱۲ دسامبر ۲۰۱۳
پاریس
مسیر خانه تا سفارت را با دوچرخه پیمودم و همچنانکه در خیابان اورسی به دنبال پلاک مورد نظر بودم، به ناگاه با دیوار سنگی سیاهی روبرو شدم که گلباران شده بود. درست فهمیده بودم. همانجا بود.
شاخه های گل بر روی دیوار و کنار دیوار در کنار عکس های جوانی تا کهنسالی ماندلا ، موج میزد، که توجه همگان را جلب می کرد. برخی از رهگذران، تاملی می کردند و می رفتند و برخی دیگر که گردشگر بودند و دوربین به دست، چند عکسی می گرفتند. ولی کسی را ندیدم که به درون سفارت برود.
داخل شدم. گفتم برای نوشتن در دفتر یادبود ماندلا آمده ام. در را بگشود و من وارد لابی شدم. یک دیوار در روبروی خود یافتم با عکس های بسیار از ماندلا به دیوار، و یک عکس قاب شده روی میزی با روکش سفید، و پرچمکی کنارش، و دفتری در جلویش، و صندلی ای برای نشستن و نوشتن.
اتاق کوچک دیگری بود که یک میز کوچک با قاب عکسی از ماندلا در آن بود و دو پرچم در دو طرفش و شمعی در کنارش، و دفتری مشابه و خودکاری مشابه.
پشت هر دو میز نشستم و در هر دو دفتر نوشتم. کمی هم عکس گرفتم. آن مدت که من آنجا بودم، کسی نیامد. دفترها هم خالی بود. پیام های نوشته شده ی پیش از پیام من، تاریخ دیروز را داشت. صفحه ای به پیش ورق زدم، تاریخ دو روز پیش را داشت.
یک حس تنهایی داشت آنجا. غمگین بود. مهجور بود.
بیرون آمدم، باز مشغول عکس گرفتن از گلهای کناره بیرونی دیوار سفارت بودم. کسی کاغذی نوشته بود : تو یک فرشته ای. در آرامش به آسمان بازگرد. اشک از چشمانم جاری شد.
مهدی شادکار
۱۲ دسامبر ۲۰۱۳
پاریس
پ.ن. : عکسها را با موبایل گرفتم و در اینستاگرام گذاشتم.
گزارش عکس از این حضور :
Thursday, October 17, 2013
Long Term Parking
ارسال شده توسط
Arman Archi
Arman Fernandez / Long term parking / 1982
اگر پولدار بودم/باشم/بشوم، میزنم توی کار هنر. و وقتی در هنر به شهرتی برسم، تعداد ۱۰ عدد اتوموبیل فراری و لامبورگینی جمعا به ارزش بالای ۱۰ میلیون یورو خریداری می کنم و اینگونه در پارکینگ همیشگی مستقرشان می کنم و بتن رویشان می ریزم. آنگاه این اثر هنری را با مارکتینگ مناسب به قیمت ۱۵ میلیون یورو می فروشم یعنی با سود ۵۰٪ اتوموبیل های صفر کیلومتر را می فروشم، پس آنگاه پولش را صرف کارهای خیریه ی بنیاد خیریه ی شادکار میکنم! /
به دستاوردهای زیر خواهم رسید :
۱- نقد بی رحمانه ی تجمل گرایی
۲- خرد کردن مظهر مصرف گرایی
۳- در اینجا از یک فرد پولدار منفعل و اسیر و گرفتار کالاهای لوکس، به فردی فعال و سوار بر آن کالاهای لوس تبدیل می شوم مثل شکارچی ای که شکاری می زند و با جنازه ی شکار شده عکس یادگاری می اندازد درحالی که شکار بر روی زمین خرد شده افتاده و شکارچی پا روی آن نهاده و عکس پیروزی می اندازد!
۴- در تخریب این کالاهای لوکس، سودآوری وجود دارد و آن خلاقیت هنر است که به کالاها ارزش می دهد. حتی کالاهای تخریب شده۱
۵- درآمد کسب شده صرف بنیاد خیریه، دهن کجی به شرکت تولید کننده ی اتوموبیل لوکس است که اتوبوبیل اش خریداری شده، تخریب شده، سرمایه به ۱۵۰٪ رسیده و در اختیار مستضعفین قرار گرفته شده است!
این بود مانیفست امروز من
Friday, September 27, 2013
آخوند تهرانی
ارسال شده توسط
Arman Archi
آخوند تهرانی [۱] در فرفر[۲] فانی مرده است ولی در اینستاگرام[۳] تو مایه های «جنات تجری من تحتها الانهار» [۴] زنده است و از سالاد الویه[۵] ای که عکسش را گذاشته روزی[۶] می خورد.
[۱] جواد تهرانی ، طلبه ، از بچه های فرفر [۱]
[۲] کوتاه شده ی واژه ی «فرندفید» است، که یک شبکه اجتماعی با کارکردی بین توییتر و فیس بوک است. [۲]
[۳] یک شبکه اجتماعی دیداری (فقط عکس) است که کارکردش شبیه خودش است. [۳]
[۴] باغ هایی که نهرهایی از زیر درختانش جاری است، تو مایه های طالقون [۴]
[۵] غذایی سرد تشکیل شده از سیب زمینی پخته و سس مایونز و افزودنی های مجاز دیگر [۵]
[۶] قوت غالب برای زنده ماندن [۶]
پی نوشت : این متن را زمانی در فرفر نوشتم، که آخوند تهرانی در آنجا اکانت پاک کرده بود ولی در اینستاگرام بود.
این هم تصویری ازحضرتش در حال خوردن صبحانه
این هم اینستاگرامش http://instagram.com/akhooond
Monday, September 23, 2013
تاریخچه مستراح عمومی در تهران
ارسال شده توسط
Arman Archi
کتابخانه بولاک در دانشگاه اینالکو پاتوق خوبی برای دانشجویان است. من هم همچون دیگر دوستانم از اول مهر به درس و بحث مشغول شدیم و این روزها در حال نوشتن پروپوزال تز دکترا هستم و امیدوارم پذیرش بگیرم و در مقطع دکترا ثبت نام کنم.
در کتابخانه، چندین قفسه کتابهای فارسی هست. از جمله کتاب هفت جلدی تاریخ اجتماعی تهران در قرن ۱۳ نوشته جعفر شهری. که کتاب خوبی است و هر از چندگاهی تورق آن برای رفع خستگی مفید است.
بخوانید این دو صفحه را در باب تاریخچه مستراح عمومی در تهران که امروز خواندم و با موبایل عکس گرفتم.
این هم من هستم در حال مطالعه ی این کتاب و بخش مورد نظر، در کتابخانه بولاک، که در هنگام مطالعه ی متن، گاهی از ضبط صدای خنده ام عاجز شده و در کتابخانه موجبات آبروریزی فراهم میشد. عکس را لیلا دوست خوبم گرفت و در اینستاگرامش گذاشت و ما را رسوا کرد و کلی به آن موضوع مورد مطالعه مان خندید!
Friday, September 20, 2013
گیسوان و محاسن میرزا
ارسال شده توسط
Arman Archi
شیخنا میرزا رضی الله عنه را گفتند چرا گیسوان ببریدی و محاسن آنکادره بکردی؟ بگفتا بس که در آثار صنع الهی ، حیرانی بودمی و گیسوان و محاسن همه وقت پریشان بودی، و خلق از من برمیدی! این شد که صفایی به سر و روی دادم تا همرنگ جماعت شوم. یاران و رفیقان نعره ها زدندی و جمله سر بتراشیدندی و محاسن سه تیغه بکردندی.
عکس : میرزا (کوهزاد) ، زمستان ۲۰۱۱ محله ماره پاریس
عکاس : مهدی شادکار
Sunday, September 1, 2013
Thursday, August 29, 2013
Brandenburg Gate Checkpoint Charlie
ارسال شده توسط
Arman Archi
در ماه آپریل سفری به برلین داشتم. از دروازه براندنبرگ که نقطه ی مرزی برلین غربی و برلین شرقی بود دیدن کردم. یک برادر ترک بساطی پهن کرده بود و لباس ارتش شوروی بر تن داشت با پرچم شوروی و مثلا در نقطه ی کنترل ارتش شوروی در جنگ سرد نشسته بود و ویزای ورود و خروج می زد. تمام مهرهای اجازه تردد ارتش شوروی، ارتش فرانسه، ارتش بریتانیا و نیز اجازه تردد در آلمان شرقی را نیز داشت. برای من کلی اجازه ورود و خروج و ویزای برلین شرقی صادر کرد با انواع و اقسام مهرها و دو سه تا کارت پستال از دروازه براندنبرگ و دیوار برلین ، همه اش برام در اومد 2 یورو.
چند عکس و یک دقیقه فیلم با موبایل ازش گرفتم.
به هر حال کارجالبی بود.
چند عکس و یک دقیقه فیلم با موبایل ازش گرفتم.
به هر حال کارجالبی بود.
Mahdi SHADKAR
April 2013