سلام . از جايى دور . شايد هم نزديك. معادلات حاكم بر عوالم ديگر را نميدانم. اما احساس دورى ميكنم.
در اين دورى ما و تنهايى ، و گرفتارى تحصيل و سرگرمى هاى ديگر ، دلتنگى درد مزمن نيست. اما يكهو كه بگيرد ، ميگرن حادى است براى خودش. ديگر ول كن نيست . امروز از آن روزهاست. يادم آمد كه از نوروز به اينور ، به تو فكر نكرده ام. درد مزمن روزمرگى، خاطره ها را پوشانده، و تلنگرى هم محض ياداورى نميزنى ، ... حتى به خوابم هم نميايى.
چطور ميشود من به خواب تو بيايم ؟ با هم چاى و نباتى و گپى بزنيم ، فوتبالى بازى كنيم و ببرمت در شهرمان در بلاد فرنگ گردشى كنيم ... يا در پارك شهرآرا زير درختان چنار قديمى ( كه هم تو را ياد دارند و هم آقاجون را ) بشينيم و تو از خاطرات كودكى و نوجوانيت بگويى. تو از گذشته بگويى و من از حال و آينده ...
... لااقل به يادم باش و مرا دعا كن . همين . روزت مبارك
- Posted using BlogPress from my iPhone
Recent Posts
1 نظرات:
kheili ghashang bud mahdi ...
Post a Comment